محل تبلیغات شما



اوکی، مشکلی که با اینجا دارم اینه که من از اول شروع قصه ی عاشقانه م رو تا یک جا اینجا ثبت کردم. قصه ای که حتی دیگه خودمم دلم نمیخواد بخونمش. دلم میخواد شروع کنم دوباره به نوشتن و آدرس اینجا رو به خیلی ها بدم ( هرچند میدونم اهمیتی نمیدن، به جز یک نفر ) اما دلم نمیخواد همون یک نفر هم این نوشته هامو بخونه. هرچند که خودش وسط ماجرا بود. از طرف دیگه هم نمیخوام نوشته هام رو پاک کنم. میخوام باشه،بمونه. بمونه که یادم بیاد چقدر آدم میتونه تو حماقت پیش برهمتوجهید؟
دنيا سختگير تر شده، اما اين که فقط براي من نيست! من دختر روزهاي سختم،خيلي خيلي روزهاي سخت تر از اين رو از سرم گذروندم. سخت تر تلاش ميکنم، سخت تر کار ميکنم ، کمتر ول ميچرخم و کمتر اهنگ گوش ميدم. حالا ديگه وقت کار کردنه، مهم نيست. اين روزها هم تموم ميشه!
چهارشنبه ، بغض گلوم رو گرفته بود و ول نميکرد. چطور ميشد که بعد از اين همه مدت بازهم بخوام بهونه بگيرم؟ اسمش بهونه نيست. اون روز از خواب بيدار شدم و فهميدم من نميتونم بيخيال رويا و هدفم بشم. درسته الان تو جاي درستي نيستم ، اما حداقل مثل سه رويي بايد ياد بگيرم که وقتي که جاي درستي هم نيستم تلاش کنم و بيخيال نشم. پس ، تا وقتي که زندم اونقدر تلاش ميکنم تا مقدمات رسيدن به هدفم رو فراهم کنم. نميتونم اينقد ضعيف جلو برم.
دیشب دوباره خوابت را دیدم. خواب رادوست دارم.شاید باید ازعذاب وجدان میمردم ، بایددرس میخواندم اما ده ساعتم را درخواب به سربردم.اما ازعذاب وجدان نمردم و برعکس خندیدم. درون خوابهایم توهستی،تو هستی گاهی وقتها او بود. درون خوابهایم میخندم و میگویم بالاخره شد،بالاخره شد بابلاخره شدستاره، این انصاف نیست.درون خوابهایم خوشحالم اما همه زندگی ام همچنان درد میکند. درون خوابهایم برایم دست تکان میدهی ، بغلم میکنی و دستهایم را میگیری .حتی دیشب مرا بوسیدی و گفتی خدا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها